علی پاسدار نظام اسلامی
روزگار خلیفهی نخست در جنگ با از دین برگشتگان و معترضان و سپس آغاز فتوحات برون مرزی در شام- که زیر سلطهی روم شرقی بود- به سر آمد. پس از وی عمر بن خطاب به خلافت نصب شد. در دورهی دهسالهی خلافت عمر (13 -23 ه.) ایران ساسانی، شام (سوریه، فلسطین، اردن و لبنان کنونی) و مصر به دست مسلمانان افتاد. در آمدن سرزمینهای وسیع و ملتهای گوناگون در قلمرو مسلمانان، مسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و اداری نوی فراهم کرد. خلیفهی دوم میخواست با اعمال قدرت مشکلات را چاره کند، در برخی موارد توفیق به دست آورد و در مواردی نیز مشکلات در زیر پرده ماندند و حل نشده برای جانشین او باقی ماندند، همین مسائل و مشکلات به توطئهای علیه عمر انجامید و به ظاهر، به بهانهی ملیت دوستی و مبارزه با تبعیض نژادی، به دست فردی ایرانی به نام ابولولو فیروز با خنجر زخمدار گردید و بر اثر همان زخم از دنیا رفت. عمر در روزهای آخر زندگی، برای گزینش جانشین خود، شورایی تشکیل داد که شش نفر زیر عضو آن بودند:
1- عبدالرحمان بن عوف، پدر زن عثمان از تیرهی بنی زهره
2- عثمان بن عفان، از تیرهی بنیامیه
3- سعد بن ابی وقاص، از تیرهی بنی زهره
4- طلحه بن عبیدالله، داماد ابوبکر از تیرهی بنی تیم
5- زبیر بن عوام، پسر عمهی پیغمبر و علی، از تیرهی بنی هاشم
6- علی بن ابیطالب، داماد پیامبر، از تیرهی بنیهاشم.
جز علی (ع)، پنج نفر دیگر، در ابتدای بعثت بوسیلهی ابوبکر به اسلام دعوت شده بودند و جز زبیر، دیگران تمایلی به خلافت علی (ع) نداشتند. عمر در وصیتنامهی خود سفارش کرده بود که اگر همهی اعضاء بر گزینش یک نفر به توافق نرسیدند و سه نفر یک رای داشتند و سه نفر دیگر رای دیگری داشتند، رای سه نفری درست است که عبدالرحمان از آنان باشد. بدین ترتیب خلیفهی بعد، از پیش معلوم بود. علی (ع) برای اتمام حجت در شورا شرکت کرد و خود را با آنان هماهنگ ساخت، اما نتیجهی شورا همان چیزی شد که بیم آن میرفت، عثمان، با پذیرفتن شرایط عبدالرحمان، خلیفه شد. علی (ع) در این باره گفت:
«لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا علی خاصه، التماسا لاجر ذلک و فضله و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.» [46].
بیگمان نیک دانستهاید که شایستهترین و سزاوارترین فرد برای خلافت من هستم نه دیگری و سوگند به خدا تا هنگامی که امور مسلمانان به راه درستی جریان یابد و تا آنگاه که بر من، بویژه، ستم رود نه برهمهی مردم، من همچنان تسلیم میباشم. با این تسلیم شدن خواستار پاداش آن و برتریش هستم و علت آن بر کناری و دور نگاه داشتن خود از زینتها و زرق و برقهای خیره کنندهی حکومت میباشد که شما برای رسیدن بدانها با یکدیگر چشم همچشمی و رقابت دارید.
آری، امیرالمومنین شایستهترین فرد، پس از پیغمبر اکرم، برای به دست گرفتن ادارهی امور مسلمانان و هدایت مردم به سوی بهترین و والاترین هدف بود، لیکن انگیزههایی دیگران را وادار کرد تا مردم از داشتن چنان سرپرست شایستهای محروم گردند و اشارهی امام به «ستم ویژه» ای که تنها بر او رفته است و سلامت جریان یافتن امور مسلمانان، سرپرستی امور سیاسی و اجرایی و این جهانی مسلمانان است و اشارهی آن حضرت به «پاداش و برتری تسلیم» حفظ وحدت و یکپارچگی مسلمانان و از میان نرفتن مکتب است که در سایهی گذشت و پایداری و فداکاری آن بزرگوار فراهم گردید.
همینکه عثمان به خلافت تعیین گردید و مردم به شرط رفتن او بر راه ابوبکر و عمر و عمل کردن بر پایهی فرمانهای کتاب خدا و شیوهی پیغمبر، با او بیعت کردند و پیمان بستند، همهی شرایط و پیمانها را عملا زیر پا گذاشت و خویشان خود از تیرهی بنیامیه را، به نام فرماندار و رایزن و فرمانده و گماشتگان امور مالی و سیاسی بر مردم مسلمان چیره ساخت. آنان هم چشم به راه چنین فرصتی بودند، به گفتهی امیرالمومنین:
«ولکننی آسی ان یلی امر هذه الامه سفهاوها و فجارها، فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا.» [47].
لیکن ناراحتی من از آن است که سرپرستی امر این امت به دست سبک مغزان کم خرد و تبهکارانش افتد و در نتیجه مال خدا را به عنوان دارایی ویژه در میان خود بگردانند و بندگانش را بردگان خویش بپندارند و با شایستگان درستکار سر جنگ در پیش گیرند و با ناشایستگان تبهکار حزب و دار و دسته تشکیل دهند.
دار و دستهی فاسد بنی امیه و اطرافیان عثمان و لاشخوران و سوداگران و دلالان و رجالگان، از ضعف جسمانی و روانی عثمان و عواطف خویش و قوم دوستی او سود جسته چنان به غارت اموال عمومی و کشیدن تسمهی ستم و شلاق بهره کشی از گردهی مردم دست یازیدند که مردم به جان آمدند و ناچار سر به شورش برداشتند و از شهرهای دور و نزدیک و آبها و بیابانها به مرکز خلافت آمدند و از عثمان داد خواستند. عثمان نه تنها داد دادخواهان نداد که بر بیداد نیز افزود، شورشیان از این شیوه به خشم آمده، به اندیشهی انتقام گرفتن برآمدند و در این راه از کینهها، تحریکات بدخواهان اسلام، دژاندیشیهای فتنه جویان و نفاق افکنیهای آتش افروزان فرمان میبردند، نه از خرد و اندیشهی درست و مصلحت اندیشان و آینده نگران. چون از این شیوه سود نجستند، سرانجام دست به دامن علی (ع) زدند و چارهی کار و میانجیگری از او خواستند.
امام هم به راهنمایی عثمان میپرداخت و هم به ارشاد شورشیان و آیندهی شوم شورش کور و خشمگینانه را به هر دو طرف نشان میداد. در یکی از این میانجیگریها به عثمان چنین گفت:
«ان الناس ورائی و قد استسفرونی بینک و بینهم و والله ما ادری ما اقول لک! ما اعرف شیئا تجهله و لا ادلک علی امر لا تعرفه. انک لتعلم ما نعلم، ما سبقناک الی شیء فنخبرک عنه و لا خلونا بشیء فنبلغکه. و قد رایت کما راینا و سمعت کما سمعنا. و صحبت رسول الله- صلی الله علیه و آله- کما صحبنا. و ما ابن ابی قحافه و لا ابن الخطاب باولی بعمل الحق منک و انت اقرب الی ابی رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- و شیجه رحم منهما و قد نلت من صهره ما لم ینالا.»
مردم پشت سرم هستند و از من خواستهاند میان تو و خودشان سفیر و پیامرسان گردم. سوگند به خدا نمیدانم چه بگویم برایت! نه با چیزی آشنایم که تو از آن بیخبر باشی و نه لازم است ترا به مطلبی راهنمایی کنم که با آن نا آشنا باشی. بیگمان تو هممیدانی آنچه را ما میدانیم. نه (در مسائل اجرائی از هنگام تشکیل حکومت اسلامی در مدینه) پیش از تو کاری کردهایم که ترا از آن آگاه کنیم، و نه در این بارهها پنهانی چیزی را با ما در میان گذاشته است که آن را به اطلاع تو هم برسانیم. همانگونه دیدهای که ما هم دیدهایم و شنیدهای که ما نیز شنیدهایم و با رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- همانگونه همراهی و معاشرت داشتهای که ما هم داشتهایم و نه پسر ابی قحافه و فرزند خطاب برای عمل کردن به حق بیشتر از تو شایستگی داشتند، در حالی که تو از جهت پیوند خویشی با پدر رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- از آن دو نزدیکتری و از جهت دامادی رسول خدا به جایی دست یافتهای که آن دو نفر دست نیافتهاند.
«فالله الله فی نفسک! فانک و الله ما تبصر من عمی و لا تعلم من جهل و ان الطرق لواضحه و ان اعلام الدین لقائمه، فاعلم ان افضل عبادالله عند الله امام عادل: هدی و هدی، فاقام سنه معلومه و امات بدعه مجهوله و ان السنن لنیره لها اعلام و ان البدع لظاهره لها اعلام و ان شر الناس عندالله امام جائز: ضل و ضل به، فامات سنه ماخوذه و احیا بدعه متروکه.»
خدای را خدای را به نظر آور دربارهی خودت! زیرا- سوگند به خدا- نه از کوری و تیرگی مطلبی لازم است بینا گردی و نه از ندانستن موضوعی دانا شوی و بی هیچ تردیدی راههای حق آشکارند و پرچمهای راهنمایی کنندهی دین برافراشتهاند، پس بدان که برترین بندهی خدا در پیشگاه او پیشوای دادگریست هدایت شده و هدایت کننده، که با بینش خود سنت آشنائی را بر پا گرداند و به اجرا درآورد و بدعت ناشناسی را بمیراند و از میان بردارد. و بیگمان سنتها و شیوههای رفتار پیامبر بدون ابهام روشنگرند و نشانههایی مشخص دارند و بدعتها نیز نمودارند و نشانههای روشنی دارند. و از همهی مردم بدتر در پیشگاه خدا پیشوای ستمگریست، گمراه و گمراه کنندهی، که شیوهی عمل اجرا شدهی پیامبر را میمیراند و زیر پا میگذارد و بدعت از میان رفتهای را زنده میکند و به اجرا در میآورد.
«و انی سمعت رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- یقول: «یوتی یوم القیامه بالامام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر، فیلقی فی نارجهنم، فیدور فیها کما تدور الرحی، ثم یرتبط فی قعرها». و انی انشدک الله الا تکون امام هذه الامه المقتول، فانه کان یقال: یقتل فی هذه الامه امام، یفتح علیها القتل و القتال الی یوم القیامه و یلبس امورها علیها و یبث الفتن فیها، فلا یبصرون الحق من الباطل، یموجون فیها موجا و یمرجون فیها مرجا، فلا تکونن لمروان سیقه یسوقک حیث شاء بعد جلال السن و تقضی العمر.»
من از رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- شنیدم میگوید: «روز رستاخیز پیشوای ستمگر را میآورند و هیچ یاور و پوزش پذیری ندارد و در این حال در آتش دوزخ افکنده میشود و چون سنگ آسیا در آتش میچرخد و سرانجام در ژرفای دوزخ به بند کشیده میشود». ترا به خدا سوگند میدهم مبادا پیشوای کشته شدهی این امت شوی، زیرا گفته میشد: در میان این امت پیشوایی کشته میشود که با کشته شدن او درهای کشت و کشتار تا روز رستاخیز به رویشان باز میگردد و اوضاع روزگارشان بر روی آنان تیره و درهم میشود، فتنه و آشوبها به میان آن مردم بسیار پراکنده میگردد و در چنین شرایط و اوضاع آشفته حق از باطل باز شناخته نمیشود، در میان این تیرگی به شدت موج میزنند و با آن به سختی در هم میآمیزند. پس با این سالخوردگی بسیار و گذشت زندگانی دراز، همچون شتر رامی، اختیار خود را به دست مروان مسپار که به هر جا بخواهد ترا بکشاند.
عثمان به او گفت: «با مردم مذاکره کن تا برای رفع ستم از آنان به من فرصتی دهند». آن حضرت گفت: برای رفع ستمهای موجود در مدینه و رسیدگی به شکایات مردم این شهر نیازی به فرصت نیست و از هم اکنون اقدام کن و برای رسیدگی به شکایتهای بیرون از مدینه هم فرصت تا هنگامی است که فرمانت بدان جایها برسد.
عثمان خویی نرم و سرشتی عاطفی داشت و زود تحت تاثیر قرار میگرفت، ولی خصلت خویش و قوم دوستیش، احساس وظیفهی اجتماعی و مصالح امت اسلامی را از یاد او میزدود، چیزی نگذشت که هم گفتار علی (ع) را فراموش کرد و هم قولهایی که برای اصلاح امور به علی (ع) داده بود. تغییراتی در ماموران چپاولگر و ستمکار خود نداد و هیچ حق پایمال شدهای را به حقداری برنگردانید، در نتیجه مردم با عصبانیت بیشتر و با تحریک بدخواهان و فرصت طلبان به پای خاستند و حلقهی محاصره را تنگتر کردند و سرانجام عثمان را در خانهاش گرفته کشتند. در این موقعیت، همهی اطرافیان عثمان، جز زنش خانه را ترک کرده بودند و از بیرون خانه هم هیچ یک از کسانی که خود را یار عثمان میدانستند، فرماندار و استاندار از طرف او بودند و از دهشها و بخششهای او پیوسته برخوردار بودند و عثمان با ناراضی کردن عامهی مردم به این خاصان روی آورده بود، به یاری او نیامدند. تنها علی (ع) بود که برای پاسداری از موجودیت اسلام و حفظ احترام و حریم رهبری و امامت و بویژه، برای پیشگیری از چیره شدن آشوبهای فراگیر و مشتبه و تیره شدن امور اجتماعی و پایمال شدن حق مردم و حاکمیت باطل و افتادن بهانه به دست فرصت طلبان و استثمارگران و مستکبران و دشمنان خلق و ناآشنایان به خدا و ناباوران به روز رستاخیز، پیوسته میکوشید کار بدین جا نکشد، ولی شد آنچه نباید بشود.
امام علیهالسلام در این باره گفت:
«لو امرت به لکنت قاتلا، او نهیت عنه لکنت ناصرا، غیر ان من نصره لا یستطیع ان یقول: خذله من انا خیر منه و من خذله لا یستطیع ان یقول: نصره من هو خیر منی. و انا جامع لکم امره: استاثر فاساء الاثره و جزعتم فاساتم الجزع و لله حکم فی المستاثر و الجازع.» [48].
اگر به کشتن او فرمان داده بودم بیگمان قاتلی بودم، یا اگر از کشتنش نهی کرده بودم هر آینه برای او یاوری بودم، جز اینکه آن کس که او را یاری کرد نمیتواند بگوید: کسی دست از یاری او کشید که من از او بهتر هستم و کسی که او را یاری نکرد نیز نمیتواند بگوید، کسی که او را یاری کرد از من بهتر است. من جریان عثمان را در گفتاری جامع برایتان میگویم: عثمان خود را بر همگان ترجیح میداد و همه چیز را برای خود میخواست و در این خود خواهی بد کرد، شما هم بیتابی از خود نشان دادید و بر آشفتید و در این کار بد روشی پیشه کردید و خدای را دربارهی خود گزین و آشوبگر حکمی است (حق و دقیق).
در این سخن امیرالمومنین کوری و تیرگی شورش و آشوب مردم و تحریک و برانگیختنهای بدخواهان فرصت طلب را از یک طرف و سوءنیت و توطئهها و آشوب طلبیهای مروان و معاویه و دیگر خویشان به ظاهر طرفدار عثمان و مدعیان گرفتن انتقام خونش را از طرف دیگر آشکارا نشان میدهد و پایبندی خود را به حفظ اسلام و وحدت و یکپارچگی مسلمانان بیان میفرماید.
در جایگاه دیگری هدف خود را از بذل تلاشهایش چنین بیان میکند:
«اللهم انک تعلم انه لم یکن الذی کان منا منافسه فی سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک، فیا من المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک. اللهم انی اول من اناب و سمع و اجاب، لم یسبقنی الا رسول الله، صلی الله علیه و آله و سلم، بالصلاه.» [49].
خدایا تو میدانی که تلاش و کوششهایی که از ما سر میزند هیچیک به منظور چشم و همچشمی و رقابت با کسی دربارهی رسیدن به قدرتی نیست و برای دست یافتن به بهرهی بیشتری از کالاهای این جهانی نیز نمیباشد، بلکه بدان هدف و منظور است که راهنشانهای فرو افتادهی دینت را به جای خود باز گردانیم و اصلاح امور را در کشورت و سرزمینت آشکار کنیم، تا در نتیجه بندگان ستم رسیدهات احساس امنیت و آرامش کنند و قوانین از کار افتادهای که تو تعیین کردهای بر پا گردند و به کار انداخته شوند. خدایا تو میدانی من نخستین کسی هستم که روی به درگاه تو آورد و همینکه دعوت پیامبرت را شنید پذیرفت و ایمان آورد و در نماز خواندن جز رسول خدا، صلی الله علیه و آله، هیچکس بر من پیشی نگرفته است.
او هدفی جز حفظ نظام اسلامی و پاسداری از ارزشهای الهی نداشت و همیه امور دیگر را ابزارها و وسائلی برای رسیدن بدین هدف میدانست.