علی در برابر مسوولیت زمامداری
بیعت با امام علی علیه السلام در مدینه
تا یک هفته پس از کشته شدن عثمان، حکومت شهر مدینه در دست شورشیان بود و در تمام این مدت خشم و شور و عصبیت و کین خواهی بر آنان حاکم بود، سران و رهبران شورشی برای یافتن خلیفهای هر دری را میکوبیدند، لیکن اوضاع چنان آشفته و نابسامان بود که هیچ کس جرات پذیرش چنین مسوولیت سنگین و بار گرانی را نداشت، بسیاری از بزرگان آن روزگار، اگر چه آرزوی خلافت و امارت مومنان را در سر داشتند، لیکن در برابر ملاحظاتی شانه از زیر بار خالی میکردند، تا اینکه پس از یک هفتهی پر شر و شور، ناگهان به یاد علی (ع) افتادند و چون آبهای نگه داشته شده در پس سدی استوار، پس از شکسته شدن سدی به سوی خانهی علی (ع) روان گردیدند و با پافشاری بسیار از او خواستند خلافت پس از عثمان را بپذیرند. علی (ع) سرانجام کار را به روشنی میدید و آیندهی اجتماعی آن مردم را چنین برایشان ترسیم کرد:
«دعونی و التمسوا غیری، فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان، لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول. و ان الافاق قد اغامت و المحجه قد تنکرت.» [50].
مرا به خود واگذارید و دست به دامان دیگری شوید، زیرا ما روی به سوی امری گذاشتهایم که رویها و رنگهای گوناگون دارد، نه دلها برای آن بر پای میایستند و نه خردها بر روی آن استوار و پابرجا میمانند، افقهای شرائط و اوضاع اجتماع کران تا کران تیره و تار شدهاند و راه روشن دین با آشوبها و عوامل دیگر ناشناس گردیدهاند.
آری، امیرالمومنین چنین اوضاع آشفتهای را از پیش به شورشیان نشان داده بود و بدانان گفته بود که در نتیجهی این آشوب چنان حق و باطل در هم میآمیزند که هرگز کسی نمیتواند با استواری و پایداری به سوی حق گراید و باطل را بزداید، لیکن مردم همچنان بر پافشاری خود افزودند و جز او به دیگری رضا نمیدادند. تا اینکه امیرالمومنین گفت:
«و اعلموا انی ان اجبتکم، رکبت بکم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب و ان ترکتمونی فانا کاحدکم و لعلی اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم و انا لکم وزیرا خیر لکم منی امیرا!» [51].
و بدانید که اگر من در خواستتان را پذیرفتم، شما را بدان سویی میبرم که خود میدانم و در این راه نه گفتار گویندهای را به گوش میکنم و نه از سرزنش کسی بیم دارم و اگر دست از من بدارید همچون یکی از خودتان هستم و چه بسا در برابر کسی که جهت سرپرستی خود برمیگزینید از همهی شما شنواتر و فرمانبردارتر نیز باشم و من وزیر و مشاورتان باشم بهتر از آن است که امیرتان!
و پیوسته بر اصرار خود ادامه دادند و به کسی جز علی (ع) رضا ندادند و همهی شرایط او را، در آن لحظهی بحرانی و در آن تنگنا، پذیرا شدند، به گونهای که حجت بر امام تمام شد و راهی جز پذیرش این درخواست نداشت، چنانکه خود گوید:
«اما والذی فلق الحبه و برا النسمه، لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء الا یقاروا عل کظه ظالم و لا سغب مظلوم، لا لقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لا لفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز!» [52].
هان بدانید! سوگند بدان کس که دانه را شکافت و جان را آفرید اگر مردم گرد مرا نگرفته بودند و با پیدا شدن یار و یاور حجت بر پای نمیشد و اگر خدا بر عهدهی دانشمندان آگاه این پیمان را نگذاشته بود که در برابر پر خوری بیش از اندازهی ستمگران و گرسنگی و بیبهره ماندن ستم رسیدگان آرام نگیرند، بیگمان افسار مرکب سرپرستی شما را بار دیگر بر گردنش انداخته رهایش میکردم و پایان آنرا با همان جام آغازین آب میدادم و مرا نیک شناختهاید که این جهان شما در چشم من از آب بینی بزی هم کم ارزشتر است!
مردم از شادمانی پر در آوردند و برای پیمان بستن با علی (ع) به سویش تاختند، لیکن علی (ع) نپذیرفت و گفت، بیعت با من شایسته است که در برابر همگان و بامداد فردا در مسجد انجام گیرد.
امام میخواست مردم بروند و شب را با آرامش در این امر مهم و بزرگ بیندیشند و دربارهی سخنان و شرایط او نیز با آگاهی بنگرند، تا اگر درخواستشان از روی احساس و عاطفه و شتابزدگی و نسنجیده بوده است، در این فرصت به خود آیند و فردا بیعت نکنند، یا اگر همچنان بر روی خواست خود ایستادهاند با آگاهی و اندیشهای روشن و آهنگی استوار باشد.
مردم ستم زده و بیبهره از نعمتهای خدایی و حقیقت شناسانی که میدیدند پس از گذشت بیست و پنج سال، اکنون نزدیک است حق به حقدار رسد و سرنوشت ادارهی مردم و مکتب به دست کسی افتد که جز راه خدا نمیپوید و تنها خوشنودی پروردگار را، در هر کاری و گامی، میجوید، در آن شب خواب به چشمانشان راه نیافت، نگران بودند مبادا خناسان و در گره دمندگان مردم را بار دیگر از راه درستی که در پیش گرفتهاند بگردانند و به کژ راهه اندازند.
زراندوزان، مقام پرستان، دو رویان کینه توز و فرصت طلبان هم در آن شب به خواب نرفتند و آرام نگرفتند، زیرا علی را به خوبی میشناختند و میدانستند که برای اجرای حق و بازگردانیدن حقوق مردم ستمدیده اندک گذشتی ندارد و هیچ ملاحظهای نسبت به کسی یا چیزی، جز انجام وظیفه و زنده کردن دین اسلام و سنت پیامبر و بازگردانیدن مردم به سوی قرآن در او نیست.
هنوز خورشید از افق خاور سر برنیاورده بود که مردم از هر سویی به سوی مسجد روانه شدند، کوچههای مدینه به صورت جویهای بیشماری درآمدند که جمعیت مشتاق و بیتاب را به سوی دریای مسجد النبی میبردند. مسجد چنان از جمیعت پر شد که جای سوزن انداختن نبود، کوچههای اطراف نیز مردم را در خود جای داد، زنان و دخترکان، در پشت بامها در این جشن عمومی و بازگشت حق شرکت داشتند و پیران و بیماران در پشت سر جمعیت با شیفتگی در تلاش بودند خود را به امام برسانند.
امیرالمومنین در وصف این جمعیت میگوید:
«و بسطتم یدی فکففتها و مدد تموها فقبضتها، ثم تداککتم علی تداک الابل الهیم علی حیاضها یوم وردها، حتی انقطعت النعل و سقط الرداء و وطیء الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایای ان ابتهج بها الصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب.» [53].
دستم را برای بیعت کردن گشودید و آن را پس کشیدم و دست خود را به سوی من دراز کردید و من دست خود را بستم و نپذیرفتم، سرانجام چنان به سوی من هجوم آوردید که شتر تشنه روز آب خوردن به سوی جایگاه آب هجوم میآورد، بطوری که کفش از پاها کنده شد و عبا از دوشها افتاد و ناتوان زیر پاها لگد شد و شادی مردم از بیعت خود با من به جایی رسید که خردسال از خرمی و شادمانی پر کشید و سالمند لنگان خود را بدان سوی کشانید و بیمار تلاش کرد با رنج و ناخوشی خود را برساند و دختران نوجوان پرده از روی برگرفتند.
مردم همهی امید و آرمانهای خود را در علی (ع) میدیدند و میدانستند که امام بر حق او است و «حق در همه حال با او است و او از حق جدا ناشدنی است.» [54].
آری تنها شبپرگان تیرگیپرست چشم دیدن خورشید را ندارند و در پردهی تاریک شب به پرواز درمیآیند.