از ورود امام بزرگوار به کوفه، تا شهادت او در مسجد آن شهر، پنجاه ماه بیش نبود، لیکن درسهای گرانسنگ و پر ارزشی که با گفتار، رفتار و شیوهی عمل خود، در همهی زمینهها، به مردم داد از زمین و زمان گستردهتر و ژرفتر گردید. آموزشهایی که از سرچشمهی وحی آبیاری و بوسیلهی باغبان رسالت پرستاری شده در ژرفای اندیشهی علی (ع) به بار و بر نشسته بود.
در این جا به قدر تشنگی خود از آب این دریا کفی یا کفهایی برمیداریم، باشد که به دریا راه یابیم.
پس از استفاده از آموزشهای والای علوی، گذرگاه تاریخ را، بار دیگر، در رکاب امیرالمومنین دنبال میکنیم، باشد که از آن سیر و سلوک و گشت و گذار توشهها برگیریم و برای حرکت به سوی مقصد لا یتناهی آمادهتر شویم.
توحید چیست و معرفت کدام است؟ هر فرد یا مکتب، حقیقت جهان را به گونهای خاص شناسایی میکند و هر کس از توحید تلقی مخصوصی دارد، برخی از افراد توحید را در عبادت میبینند و برخی دیگر تنها در اسم و صفت، گروهی به ذات میپردازند و دیگران در صفات میمانند، فیلسوفان و حکیمان میخواهند از راه حکمت و فلسفه به ذات کلی حقیقت دست یابند و عالمان از راه استقراء و قیاس در راههای پر پیچ و خم وجودش گام بردارند، عارفان طریق سلوک میپویند و عابدان کعبهی مقصود میجویند، اما هیچ یک به حقیقت ذاتش، آن چنان که هست، نرسیده، خسته و وامانده، باز گردند و اعتراف کنان به ناتوانی خویش سر خود گیرند.
علی (ع)، شاگرد بزرگوار قرآن و پرورش یافتهی دامان پیامبر گرامی اسلام، برای شناخت پروردگار یگانهاش، از همان راهی حرکت میکند و دیگران را به راهنمایی و حرکت فرا میخواند که وحی و رسالت فراخواندهاند.
مردمی که در کوفه میزیند، دارای سوابق فرهنگی گوناگون و از اقوام و ملیتهای مختلف و دارای گرایشها و خواستهای رنگارنگ هستند، از مسلمانان پاکنهاد نخستین گرفته، تا ایرانیان تازه به اسلام گراییده، مردمی که سالها تحت تاثیر فرهنگ و تمدن ساسانیان از توحید مزدیسنا به دوگانه پرستی موبدان دنیا پرست منحرف شده بودند و از مردم شام و مصر، با آن سوابق طولانی فرهنگ و تمدن خود، گرفته تا مردم یمن و حبشه و دیگر بلاد و مسیحیان و یهودیان، که گروهی به تثلیث و گروهی به شرک و دستهای به تجسم و دستههایی به توهم وابسته بودند و همگی از دانش ژرف علی (ع) آگاهند و تشنهی شنیدن حقیقت از زبان او. یکی از آن افراد، روزی راه بر علی (ع) گرفته میگوید:
«امیرالمومنین پروردگار را برایمان چنان وصف کن که گویی به چشم او را میبینیم، تا بدان وسیله محبت ما نسبت به او افزون گردد و شناخت ما از او بیشتر».
امیرالمومنین از این گونه تلقی پروردگار خشمگین شد و بانگ برآورد: «همگان در مسجد فراهم آیید». لذا مردم چنان در مسجد گرد آمدند که جای سوزن انداختن نبود. امیرالمومنین بر منبر فراز شده با چهرهای برافروخته خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و بر پیامبر که بر او و خاندانش درود باد، صلوات فرستاده آنگاه چنین به سخن آغاز کرد: [71].
«الحمدلله الذی لا یفره المنع و الجمود و لا یکدیه الاعطاء و الجود، اذ کل معط منتقص سواه و کل مانع مذموم ما خلاه. و هو المنان بفوائد النعم و عوائد المزید و القسم، عیاله الخلائق، ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم و نهج سبیل الراغبین الیه و الطالبین مالدیه و لیس بما سئل باجود منه بما لم یسال.»
امیرالمومنین در مقدمهی خطبه با استادی بیمانندی چنان پروردگار را وصف میکند که اگر شنونده و پرسش کننده هشیار باشد، پاسخ خود را به روشنی دریافت میکند و این گونه مقدمه چینی را در علم بدیع، «براعت استهلال» میگویند:
سپاس و ستایش ویژهی الله آن وجود واجبی است که ندادن و از بخشش خود داری کردن دارایی او را افزون نمیکند و دهش و بخشش او را به ناداری نمیاندازد، چه، هر دهندهای دچار کمبود میشود جز او و هر کس که دارا باشد و از بخشش خوداری کند مورد سرزنش قرار میگیرد، بغیر از خدا. او فراهم آورندهی زمینهی مساعد برای سود بردن از نعمتها است و بهرهور شدن از سهم های به اندازه و بیش از اندازهای که هر کس از آن برخوردار میشود، آفریدگان روزی خواران او هستند که روزیهایشان را پایندان کرده است و خورد و خوراکشان را به اندازهی معین کرده است و راه گروندگان به سوی خود و خواستاران نعمتهایی را که در پیشگاه او میباشد باز گشوده است و آنچه را که در برابر درخواست میبخشد، ارزش بخشش آن بیشتر از آن نعمتی نیست که بدون درخواست میدهد.
«الاول الذی لیس له قبل فیکون شیء قبله و الاخر الذی لیس له بعد فیکون شیء بعده و الرداع اناسی الابصار عن ان تناله او تدرکه، ما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال و لا کان فی مکان فیجوز علیه الانتقال.»
نخستین وجودی که پیش زمانی نداشته است تا چیزی بتواند پیش از او وجود داشته باشد و پسین وجودی که پس زمانی ندارد تا بتوان گفت چیزی پس از او میباشد و باز گرداننده و رانندهی مردمک چشمانیست که بخواهند بدو دست یابند یا او را دریابند، روزگاری پی در پی بر او نگذشته است تا بتوان گفت دگرگونی در وجودش راه یافته است و در جایی نبوده است که جا به جا شدن بر وجودش روا باشد.
«و لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال و ضحکت عنه اصداف البحار، من فلز اللجین و العقیان و نثاره الدر و حصی المرجان، ما اثر ذلک فی جوده و لا انفد ما عنده و لکان عنده من ذخائر الانعام ما لا تنفده مطالب الانام، لانه الجواد الذی لا یغیضه سوال السائلین و لا یبخله الحاح الملحین.»
اگر همهی گوهرهای زر و سیم ناب را که کانهای کوهها با دم زدن خود بیرون میدهند و همهی مرواریدهای پراکنده و مرجانهای درو شده را که صدفهای دریاها با نشان دادنشان بدانها لبخند میزنند، پروردگار ببخشد، هیچ تاثیری بر بخشندگی او نمیگذارد و نعمتهای او را به پایان نمیرساند، در حالی که بیگمان به اندازهای نعمتهای ذخیره شده در اختیار دارد که درخواست همهی آفریدگان نیز آنها را به پایان نمیبرد، زیرا او بخشندهای است که نه درخواست خواستاران دهش او را دچار کمبود و نیستی میکند و نه اصرار اصرار کنندگان وی را به بخل و نظر تنگی میاندازد.
پس از این مقدمه که برای آماده ساختن ذهن شنوندگان بود و زمینه چینی جهت دریافت بهتر مطلب، امیرالمومنین به پرسش کننده روی کرده، پاسخ او را بطور مستقیم چنین بیان و راه درک و رفتن به سوی او را اینگونه ترسیم میکند:
«فانظر ایها السائل! فما دلک القرآن علیه من صفته فائتم به و استضیء بنور هدایته و ما کلفک الشیطان علمه مما لیس فی الکتاب علیک فرضه و لا فی سنه النبی، صلی الله علیه و آله و ائمه الهدی اثره، فکل علمه الی الله سبحانه، فان ذالک منتهی حق الله علیک.»
پیش از ترجمه، توضیح این نکته لازم است که انسان از جهت درک حقایق در این جهان، گنجایش معینی دارد، هم در وجود انسان ابزار درک و شناخت محدود است و هم در بیرون از وجود انسان موانعی برای دریافت نامحدود هست. و راه درست رساننده به هدف را باید از رهروان و راهنمایان و از کسانی پرسید که با مقصد در ارتباط هستند، اگر شیطانهای درونی و بیرونی باری بر انسان تحمیل کردند که توان بردنش را ندارد، آن را بر دوش نگیرد و بداند که اگر با چنین باری به سوی مقصد رهسپار گردید، نه تنها به منزل نمیرسد که از سنگینی بار به هلاکت نیز خواهد رسید و امام چنین به سخن ادامه میدهد:
پس ای پرسشکننده نیک بنگر! هر گونه راهنمایی که از جانب قرآن برای نشان دادن پروردگار به دست تو رسید، پیروی از آن را بپذیر و از نور هدایتش پرتوی روشنگر فرا راه خود قرار ده و دانستن چیزی را که شیطان بر تو تحمیل کرد و بار دشواری را که بر دوشت انداخت، از آن گونه دانستنیهایی که نه آگاه شدن از آنها در کتاب خدا بر تو واجب گردیده است و نه در شیوهی آموزشی پیامبر (ص) و پیشوایان هدایت اثری از آنها رسیده است، دانستنش را به خدای سبحان واگذار، زیرا این واگذاشتن به خدا، پسین سرانجام حق خدا است بر تو.
امیرالمومنین در دنبالهی سخن، با تفسیر آیهی هفتم سورهی آل عمران، موضوع را برای شنوندگان روشنتر میکند: در این آیه، خداوند سبحان آیات محکم و متشابه را برای پیامبر گرامی و امت اسلامی بیان میفرماید و موضعگیری نادرست منحرفان فتنهجو و آشوبگر فکری و موضعگیری درست دانشمندان ژرفنگر و راسترو و حقیقت پژوه را در برابر آیات متشابه نشان میدهد. امیرالمومنین نیز با استناد به این آیه روشن میکند که ذات و هستی پروردگار و شناخت عینی پیدا کردن بدان، از متشابهات است و حقیقتی است از جهان غیب و نهفته از ما که چارهای جز ایمان آوردن در برابر آن نیست، لیکن ایمانی همراه با یقین و در نتیجهی ژرف اندیشی، نه ایمانی از سر ناتوانی و بر پایهی نادانی:
«و اعلم ان الراسخین فی العلم هم الذین اغناهم عن اقتحام السدد المضروبه دون الغیوب، الا قرار بجمله ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح الله تعالی اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما و سمی ترکهم التعمق فیما لم یکلفهم البحث عن کنهه رسوخا، فاقتصر علی ذلک و لا تقدر عظمه الله علی قدر عقلک فتکون من الهالکین.»
و بدان که راسخان در علم و به ژرفاهای دانش فرورفتگان کسانی هستند که اقرارشان به جملگی جهل خود از تفسیر حقایق جهان موجود در پس پردهی غیب، آنان را از کوشش بیفایده برای برانداختن پردههایی که در برابر حقایق غیبی زده شده است و نفوذ با تکلف و کورکورانه در آن جهان بینیاز کرده است و خدای متعال اعتراف آنان را از دسترسی پیدا کردن بدانچه احاطهی علمی بر آن ندارند ستوده، دست برداشتن آنان را از ژرفنگری در آن چه مکلف به بررسی ژرفاهایش نیستند، رسوخ نامیده است. پس تو هم به همین اندازه بسنده کن و بزرگی خدا را به اندازه و سنجش عقل خودت اندازهگیری نکن که در نتیجه از هلاک شدگان باشی.
در بخش زیر امیرالمومنین مرز نفوذ و توان حرکت ابزارهای شناخت موجود در انسان و قلمرو درک هر کدام را بیان کرده است. میگوید:
«هو القادر الذی:
1- اذا ارتمت الاوهام لتدرک منقطع قدرته،
2- و حاول الفکر- المبرا من خطرات الوساوس- ان یقع علیه فی عمیقات غیوب ملکوته،
3- و تولهت القلوب الیه لتجری فی کیفیه صفاته،
4- و غمضت مداخل العقول- فی حیث لا تبلغه الصفات- لتناول علم ذاته، ردعها،
و هی تجوب مهاوی سدف الغیوب، متخلصه الیه- سبحانه-
فرجعت اذ جبهت معترفه بانه لا ینال بجور الاعتساف کنه معرفته و لا تخطر ببال اولی الرویات خاطره من تقدیر جلال عزته.»
او همان وجود توانا است که:
1- هنگامی اوهام چون تیر رها شوند برای اینکه مرزهای پایانی قدرتش را دریابند،
2- و هنگامی که اندیشهی- زدوده از وسوسههایی که پی در پی در آمد و رفت هستند- در تلاش است که در ژرفاهای غیبهای قلمرو خاص او بر وجودش فراگیر شود،
3- و در آن هنگام که دلهای واله و شیدا با شیفتگی به سویش روان گردند برای اینکه در چگونگی صفات و نشانیهایش جاری شوند،
4- و راههای ورودی خردها- برای رسیدن به دانستن ذاتش- چنان خود را باریک و پیچیده میکنند، که صفات توان دریافت چنین پیچیدگی و باریک شدنی را هم ندارند، و در حالی که این نیروها بیابانهای بیکران و جهانهای تاریک غیب را زیر پا میگذارند، که از هر مانعی رها شده خود را به خداوند سبحان برسانند، همگی را در مرز خودشان نگاه میدارد و سپس به شدت میراند و برمیگرداند، پس آنها با خوردن سرشان به سنگ و پیشانیشان به دیوار بلند مرز میان غیب و شهود، بازگشته اعتراف کنان که ژرفای شناخت او با بیراهه رفتن و از حد خود تجاوز کردن دست یافتنی نیست و ارزیابی و اندازهگیری اندکی از شکوه بزرگی او نیز به خاطر هیچ اندیشمندی نمیگذرد.
امام همچنان به سخنان نغز و پر مغز خود در توحید و معرفت ادامه میدهد و اندیشهها و خردها را از بیراهه رفتنها و کجی و گم شدن در بیابانهای بیکران و سرگردان کنندهی فلسفه و دانش سطحی و خودبینیها باز میدارد و به راه درست میاندازد …
ما نیز که صدای رسا و ملکوتی امام را از فراز ایوان سدهها و روزگاران و آشکارتر از هیاهوی بسیار و بیمغز بیراهه روندگان و کجروان، به گوش جان میشنویم، از بوی گل مست شده دامن از کف میدهیم و ناگهان به هوش آمده مسجد را از همگان تهی مییابیم و بانگ جاویدان علی را در گوشهی دیگری از این جهان- که برای او سراسر مسجد و دانشگاه است- میشنویم که چنین آموزش میدهد:
«اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده و من قال: «فیم» فقد ضمنه و من قال «علام» فقد اخلی منه.» [72].
پایهی نخستین دین شناخت او است و شناخت کامل او راست دانستن او به وسیلهی او است و راست دانستن کامل او یکتا به شمار آوردن او است و یکتا به شمار آوردن کامل او یکتویی و عمل خالص داشتن برای او است و اخلاص کامل داشتن برای او نفی کردن صفات از او است، بدان علت که صفت خود گواهی میدهد بر جدائیش از موصوف و هر موصوف نیز خود گواه است که چیزی است جدای از صفت، پس هر کس خدای سبحان را (جدا از ذات) وصف کند او را با چیزی که همان صفت باشد همراه ساخته است و هر کس او را با چیزی همراه ساخت، دو چیزش دانسته است و هر کس او را دو چیز به شمار آورد به اجزایی تجزیهاش کرده است و هر کس او را تجزیه کرد وی را نشناخته است و هر کس او را نشناخت با انگشت به سویش نشانه رفته است و هر کس او را نشان داد مرزی برایش قائل شده است و هر کس او را در مرز و حد قرار داد به شمارهاش در آورده است، و هر کس گفت: «در چه چیزی است» او را در درون آن چیز در آورده است و هر کس گفت: «بر روی چه چیزی قرار دارد» دیگر جاها را از او تهی دانسته است.
«کائن لا عن حدث، موجود لا عن عدم. مع کل شیء لا بمقارنه و غیر کل شیء لا بمزایله، فاعل لا بمعنی الحرکات و الاله. بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه، متوحد اذ لا سکن یستانس به و لا یستوحش لفقده.» [73].
دارای هستی است، اما از پیشامدی در زمانی هست نشده، هست است، لیکن از نیستی نیامده است، با هر چیزی هست اما نه با در کنار آن چیز قرار گرفتن و جدای از هر چیزی است اما نه با بر کنار بودن از آن چیز، انجام دهنده است، لیکن به معنای استفاده کننده از جنبشها و ابزار نیست، او است بینای مطلق بیاحتیاج به دیدگاهی از مخلوقاتش. به ذات خود یکتا است در آن هنگام که موجودی در جایی ساکن نبوده است که با او همدم شود و از نبودنش احساس وحشت و تنهایی کند.
در بخش نخست از این سخن، امیرالمومنین پایه و بنیاد دینداری را شناخت درست خدا در نیت و گفتار و عقیده و عمل میداند و معیار این درستی را در نفی صفات از خدا بیان میکند، بدین معنی که همهی هستی جلوهی ذات او است و ما جز با نشانهها و اوصاف او را نمیتوانیم شناخت و قرآن هم سرشار از اسماء و صفات الهی است، لیکن امام ما را نهی میکند که از سر جهل و خود بینی و سنجیدن خدا با خود، صفاتی جدای از ذاتش برای او قائل شویم، بلکه صفات خدا را باید ذاتی بدانیم.
در بخش دوم، امام خدا را با افعالش به ما میشناساند، لیکن ما را آگاه میسازد که وجود او، همچون خود ما و دیگر آفریدگانش، از نیستی ذاتی و از حدوث زمانی به وجود نیامده است، فعل او بر اساس نیاز و مشروط به شرطی نیست و حالات و صفاتش مطلق و بیمانند است.
امام پیوسته در همه جا و همه حال آموزش میدهد، چه در میدان جنگ و چه در روزگار صلح، چه در مسجد و چه در خانه، چه به عنوان مبحثی مستقل و چه به منظور بیان مقدمهای از یک خطبه. و باز در توحید خدای سبحان چنین داد سخن میدهد:
«الحمد لله الذی لم تسبق له حال حالا، فیکون اولا قبل ان یکون آخرا و یکون ظاهرا قبل ان یکون باطنا، کل مسمی بالوحده غیر قلیل و کل عزیز غیره ذلیل و کل قوی غیره ضعیف و کل مالک غیره مملوک و کل عالم غیره متعلم و کل قادر غیره یقدر و یعجز و کل سمیع غیره یصم عن لطیف الاصوات و یصمه کبیرها و یذهب عنه ما بعد منها و کل بصیر غیره یعمی عن خفی الالوان و لطیف الاجسام و کل ظاهر غیره غیر باطن و کل باطن غیره غیر ظاهر.»
سپاس و ستایش ویژهی الله آن وجود واجبی است که حالتی از او از حالت دیگرش پیشی نگرفته است که تا پیش از پسین بودن نخستین باشد و پیش از نهان بودن آشکار باشد، هر چیزی به یکتایی نامیده شده است دچار کمی گردیده جز او و هر عزتمندی جز او خوار است و هر نیرومندی جز او ناتوان و هر دارندهای جز او در مالکیت دیگری و هر دانشمندی جز او دانش آموز است و هر توانایی جز او گاه بر چیزی توان دارد و گاه از توان میافتد و هر شنوایی جز او آواهای بسیار آهسته را نمیشنود و آواهای بسیار بزرگ او را کر میکند و آواهای دور به گوشش نمیرسد و هر بینایی جز او رنگهای بسیار ناپیدا و اجسام بسیار ریز را نمیبیند و هر آشکاری جز او نهان است و هر نهانی جز او ناپیدا است.
«لم یخلق ما خلقه لتشدید سلطان و لا تخوف من عواقب زمان و لا استعانه علی ندمثاور و لا شریک مکاثر و لا ضد منافر و لکن خلائق مربوبون و عباد داخرون. لم یحلل فی الاشیاء فیقال: هو فیها کائن و لم ینا عنها فیقال: هو منها بائن. لم یوده خلق ما ابتدا و لا تدبیر ماذرا و لا وقف به عجز عما خلق و لا ولجت علیه شبهه فیما قضی و قدر، بل قضاء متقن و علم محکم و امر مبرم. المامول مع النقم،المرهوب مع النعم!» [74].
آنچه را آفرید نه برای تقویت قدرتی و نه از ترس سرانجامهای زمان بوده است و نه به منظور یاری جستن علیه همانندی جنگجو و نه علیه شریکی افزایشجو و نه در برابر ضدی بالنده به شمار افراد خود آفریده است، بلکه همگی آفریدگانی هستند پرورش یافته و فرمانبردار پروردگار و بندگانی سر به فرمان و پیرو. در چیزها درون نشده است تا بتوان گفت: او در آنها موجود است و از چیزها جدا نگردیده است که بتوان گفت: از آنها جدا است. آفرینش نخستین او را خسته نکرده است و اداره و گردانیدن آفریدگان او را به رنج نینداخته است و بر اثر درماندن از آفرینش نیز از آن دست نکشیده است. هرگز در انجام دادن قانون و اندازه گذاشتن برای آفریدگان شبهه و ابهامی بدو دست نداده است، بلکه قانون است که به استواری در علم ذاتیش گذشته است و دانشی است در ذات او محکم و فرمانیست بدون شکست و گسستن. امید به نعمتش میرود در عین داشتن اراده و قدرت انتقام گرفتن و سرکوبی و بیم خشمش وجود دارد با وجود فراگیری و دریغ نکردن در نعمت دادن.
بحث شناخت و توحید در نهجالبلاغه فراوان است. خوانندهی علاقهمند میتواند به کتابهای زیر مراجعه کند:
الهیات در نهجالبلاغه، لطف الله صافی گلپایگانی
حکمت الهی و نهجالبلاغه، شهید دکتر محمد مفتح
حکمت نظری و عملی در نهجالبلاغه، حجه الاسلام جوادی آملی
سیری در نهجالبلاغه، استاد شهید مرتضی مطهری