راز بگشا ای علی (ع) مرتضی
انقلاب همه جانبه و ژرف امام تنها سیاسی نیست، بعد مکمل آن، انقلاب در اوضاع اقتصادی مردم است. در آن روزگار عدهای دارای همه چیز بودند و اکثریت مردم بیبهره از نیازهای نخستین زندگی، لذا امام آشکارا و به بانگ بلند در سپیده دم به دست گرفتن مسوولیت سرپرستی مردم میگوید:
«و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء، لرددته، فان فی العدل سعه. و من ضاق علیه العدل، فالجور علیه اضیق!» [59].
سوگند به خدا، اگر مال مردم را بیابم که با آن زن به همسری گرفتهاند و کنیزکان خریداری کردهاند، بیهیچ تردید و درنگی آن را به جایگاه حق خود باز میگردانم، زیرا گشایش و آزادی در عدالت و داد است. هر کس که داد او را به تنگنا درآورد، بیداد بیشتر به تنگنایش اندازد!
آری عدالت، اکثریت را به میدان گشادهی برخورداری از حداقل، وارد میکند و اقلیت را دچار تنگنای قانون و برابری و دادگستری!
از این روی، کسانی که همه چیز را برای خود میخواهند، فریادشان از عدالت بلند شده، بانگ برآرند که آزادی اقتصادی از میان رفت و در زیر فرمانروایی علی (ع) ما اختیار دارایی خود را هم نداریم. اما باید بودن یا نبودن این آزادی را از مردم گرسنه و پابرهنه و ستمدیدهای پرسید که دارایی و ثروتشان بوسیلهی همان اقلیت ثروت اندوز و سوداگر به یغما رفته است.
در روزگار فرمانروایی علی (ع) آزادی ابراز عقیده و اظهار نظر، در همهی ابعاد سیاسی هست، وسیلهی رشد آزاد استعدادهای انسانی وجود دارد، لیکن هرج و مرج در ادارهی امور مردم، بیبند و باری مالی، آزادی خوردن حق دیگران و استثمار و بهرهکشی از تودهی مردم، هرگز!
همینکه امیرالمومنین زمام امور را به کف عدل خود گرفت، برای توزیع مال در میان مردم، برابری را به عنوان نظامی مناسب، قرار داد، به همگان: عرب و غیر عرب، سیاه و سفید و از هر گروه و طبقه و دسته، یکسان بخشید، هیچ کس، نظر او، بر دیگران برتری و امتیازی نداشت، زیرا در نظام ارزشی اسلام، تنها عامل برتری و امتیاز فردی بر دیگری، پرواپیشگی است که تعیین دقیق اندازهی تقوا و پاداش هماهنگ آن، به گفتهی امیرالمومنین، تنها از خدا برمیآید و بس، آن هم فردا در روز شمار و در هنگام رستاخیز.
برخی از کسانی که در روزگار عمر و عثمان دارای امتیازاتی بودند و بر پایهی امتیازات، درامدهای بسیار کلان به دست آورده بودند، از دادگری و نظام برابری امام داد برآورده به سرزنش و گله برآمدند و خواستار حفظ همان شیوه شدند و به زبان پند و اندرز و در پوشش خیرخواهی به امیرالمومنین سفارش کردند که با این کار برای خود دشمن نتراش، بلکه با داد و دهش و به رسمیت شناختن و اجرا کردن روش دو خلیفهی پیشین، هواداران و دوستانی به دست آور و پیروزی خود را پایندان و پایدار کن. امام در پاسخ آنان گفت:
«اتامرونی ان اطلب النصر بالجور فیمن و لیت علیه؟! و الله لا اطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فی السماء نجما! لو کان المال لی لسویت بینهم، فکیف و انما المال مال الله!»
آیا به من فرمان میدهید که با ستم و با بیرون رفتن از داد دردهش، دربارهی کسی که سرپرستی او به من سپرده شده است خواستار رسیدن به پیروزی شوم؟! سوگند به خدا، تا روزگار گردون میگردد و تا ستارهای در آسمان ستارهی دیگری را آهنگ میکند پیرامون چنین چیزی نمیگردم! اگر دارایی به من تعلق داشت بدون شک آن را به یکسان در میان آنان پخش میکردم، پس چگونه (برابری را در دادن سهم از بیتالمال عموم به خلق خدا پیگیری نکنم) در مالی که متعلق به خدا است!
معیار امیرالمومنین برای هر کاری فرمان خدا و آموزش قرآن و شیوهی عمل پیامبر بزرگوار اسلام است و هیچ عامل دیگر، یا ملاحظهای را دخالت نمیدهد، فرمانروایی، زمامداری، رهبری و پیشوایی وسیلههایی هستند برای آگاه ساختن مردم نسبت به جهان و راهنمایی افراد آگاه و آزاد برای رفتن به سوی پروردگار و به سوی هدف بینهایت انسان متکامل. اگر رهبری بدین هدف دست یابد، پیروزی را هم به دست آورده است، خواه بر مسند سرپرستی و پیشوایی چهار روز بیشتر بماند، خواه کمتر. امیرالمومنین که در همه حال کارش آگاه کردن و آموزش دادن و رهبری و راهنمائیست، در دنبالهی سخن میگوید:
«الا و ان اعطاء المال فی غیر حقه تبذیر و اسراف و هو یرفع صاحبه فی الدنیا و یضعه فی الاخره و یکرمه فی الناس و یهینه عند الله. و لم یضع امرو ماله فی غیر حقه و لا عند غیر اهله الا حرمه الله شکرهم و کان لغیره ودهم، فان زلت به النعل یوما فاحتاج الی معونتهم، فشر خلیل و الام خدین!» [60].
هان بدانید که دادن مال در جایگاه ناحق و ناشایست، بریز و بپاش و زیادهروی میباشد، این گونه دهش نا به جا پایگاه دهنده را در این جهان بالا میبرد و در آن جهان پست میکند و به زمین میزند، او را در چشم مردمی که از دهش ناحق او برخوردار شدهاند ارجمند و گرامی میگرداند و در پیشگاه خدا خوار و بیمقدار میکند. هیچ شخصی نبوده است که مال و خواستهاش را در جایگاهی ناشایست نهاده باشد، یا به افراد نا اهل و ناسزاوار داده باشد مگر اینکه خدا او را از سپاسگزاری آنان بیبهره میگرداند و دوستی آن افراد را بهرهی دیگری میکند، اگر روزگاری گام چنین دهندهای لغزید و به یاری برخورداران از مال خود نیازمند شد، برای او بدترین دوست و سرزنشگرترین یار خواهند بود!
در این سخن پر مغز نیز حقایقی چند نهفته است که به برخی از آنها اشاره میشود:
1- مال- اگر چه در اختیار شخص معینی باشد- هزینه کردن آن باید به جا و بر پایهی حق و به اندازه باشد، زیرا مال وسیلهایست در دست افراد یا زمامدار برای گذران انسانی زندگی مردم، بنابراین بریز و بپاش و حتی بیش از اندازه هزینه کردن و یا بیحساب و ناشایست دادن آن به دیگران، کاریست بر ضد نظام ارزشی،
2- بخشش و دهش بیجا، اگر چه بخشنده را در نزد گیرندگان بزرگ جلوه میدهد، لیکن چون کاری خلاف حق و به غرضی نادرست کرده است، در روز بازپسین که حساب و کتاب دقیقی وجود دارد و امتیازات بر پایهی پرواپیشگی داده میشود، چنین افراد پست میگردند و به آتشی درمیافتند که درست بر خلاف منظور آنان از بخشیدن بوده است،
3- سپاسگزاری عبارتست از شناختن نعمت و نعمت دهنده و نیز استفادهی درست و به جا از نعمت و این کار در صورتی تحقق میپذیرد که نعمت نیز به جا داده شده باشد، بخشش ناحق و ناشایست به کسانی که سزاوار آن نیستند، عمل بیجا و باطلی است که هرگز به نتیجهی مطلوب دهنده نمیرسد و خدا یاد این بخشش را از دل گیرندگان بیرون برد و آنان نیز در این مال بیجا و مفت به چنگ آورده برکتی نمییابند و در راههای نادرست مصرف میکنند و چون زود از بین میرود مهر اعطاکننده را از دل بیرون میکنند و به دیگری که سزاوار است دل میبندند،
4- از آن جا که این دهش و بخشش ناشایست برای به دست آوردن یک موقعیت اجتماعی و سیاسی، یا اعتبار و حیثیت این جهانی و ناحقی است، اگر روزی بخشش کننده در زندگی بلغزد- که این چنین افراد بسیار میلغزند- یعنی دچار تنگدستی شود، یا مرتکب یک اشتباه سیاسی گردد و در روز تنگ به یاری و دوستی کسانی نیاز پیدا کند، همان بهرهمند شدگان از بخششهای او از همه کس برای او بدتر میشوند و به سرزنش او میپردازند، بر وضع تازهی او شاد میشوند و با لگدی او را که بر لبهی پرتگاه قرار گرفته به ژرفای مغاک سرنگون میکنند. فاعتبروا یا اولی الابصار: درس عبرت از سرگذشت چنین افراد گیرید، ای کسانی که بینش و دانش دارید.
امیرالمومنین تنها به تادیب ثروتاندوزان و آزمندان نمیپرداخت، بلکه به دوستان و پیروان کوتاه اندیش خود نیز درسهای گرانبهایی در مورد مال و ثروت و نظام برابری و اصول برادری میداد. عبدالله بن زمعه که از پیروان امام است، چشمداشتی بیش از دیگران به اموالی دارد که در اختیار امام است و امانتی است در گردن امام که باید به صاحبانش یعنی عموم مردم برگرداند. از این روی در پاسخ او میگوید:
«ان هذا المال لیس لی و لا لک و انما هو فی للمسلمین و جلب اسیافهم، فان شرکتهم فی حربهم، کان لک مثل حظهم و الا فجناه ایدیهم لا تکون لغیر افواههم.» [61].
بیگمان این مال نه متعلق به شخص من است و نه تو، بلکه تنها باید گفت دستاوردی است متعلق به همهی مسلمانان که با شمشیرهای خود در میدانهای جنگ به دست آوردهاند، اگر تو در جنگ آنان شرکت داشتهای، بهرهی تو هم مانند هر رزمندهی دیگر است و اگر نداشتهای پس دستچین کردههایشان سزاوار دهنهای دیگران نمیباشد.
آری نه زمامدار میتواند اموال عمومی را دارایی ویژهی خود بداند که به هر کس خواست و به هر اندازه بپردازد و نه شخصی که در راههای گوناگون کسب مال شرکت نداشته حق دارد، به بهانههای گوناگون چشم طمع به دارایی همگان بدوزد. هر کس از «فیء» یعنی دستاورد مسلمانان در جنگ به همان اندازه میتواند بهرهمند گردد که در به دست آوردن آن شرکت داشته است، شخصی میتواند میوهی چیده شده را به سوی دهانش ببرد که دست او بر اثر چیدن میوه از میان خارها خون آلود شده باشد.
خلیفهی دوم میگفت نباید به کسانی که تازه به اسلام گرویدهاند، یا کسانی که پس از فتح مکه به خوشی یا ناخوشی، مسلمان شدهاند، به همان اندازه از بیتالمال پرداخت که به سابقهداران و مهاجران و مجاهدان شرکتکننده در جنگهای بدر و احد و خندق و خیبر و دیگر غزوات تا فتح مکه، پرداخت میشود. فتح مکه را به عنوان یک مرز تاریخی قرار داد و برای کسانی که پیش از آن اسلام آورده بودند امتیازاتی تعیین کرد، به طوری که به همهی مسلمانان پس از فتح مکه دویست درهم پرداخت میکرد، و به مسلمانان نخستین تا آن روز، به نسبت پیشینه و شرکت در هجرت و جهاد از دویست تا دوازدههزار درهم سهم معین ساخت. همین امتیازات یک جامعهی طبقاتی ایجاد کرد، و به قتل خلیفه انجامید.
پس از او، عثمان نه تنها به همان نظام امتیازات اامه داد، بلکه این امتیازات را شامل خویشان خود از بنیامیه کرد، و به آنان بسیار بیشتر از پیشینهداران و مهاجران و مجاهدان و انصار بخشید. چون مهاجران نخستین زبان به اعتراض گشودند، به عنوان حقالسکوت بخششهای گزاف خود را شامل حال آنان نیز گردانید، و بر شکاف میان ثروتمندان زراندوز و زورمدار و مستمندان ناتوان افزود. همین برنامه به شورش و برپا خاستن مردم علیه خلیفهی سوم کشانیده شد، و همان بهرهمندشدگان از بخششهای گزاف خلیفه، مردم را علیه او برمیانگیختند تا این که به کشته شدن خلیفه انجامید.
امیرالمومنین، از آغاز به برابری افراد اجتماع در برابر قانون سخت معتقد بود، و میگفت اگر کسی به خاطر ایمان و تقوا و سابقه و هجرت و جهاد ادعایی و درخواستی دارد، فردای رستاخیز در پیشگاه عدل الهی بایستد و ادعا کند، و پروردگار که آگاه به نهان و آشکار همگان است، با ترازوی دادگرانهی دقیق خود به هرکس، به نسبت عمل و اندیشه و نیت درون و ایمان و دیگر دستاوردهایش، پاداشی درخور میدهد، من مسوول ادارهی همهی افراد امت هستم، و نمیتوانم و نباید میان افراد تفاوت و امتیازی قائل شوم، به شخصیتها و بزرگان پیشینهدار مهاجر و انصار و عرب همان سهم را میدهم که به نومسلمانان عرب و غیرعرب.
بزرگان برخوردار از بخششهای باحساب و بیحساب دوران گذشته و امتیازداران که همهی امتیازها و موقعیتهای سیاسی و اقتصادی خود را در خطر نابودی احساس میکردند، برآشفتند و به اندیشهی چاره برآمدند.
طلحه و زبیر که هر دو از پیشینهداران بودند و به همین جهت بالاترین امتیاز را برای گرفتن سهم از بیتالمال، در زمان خلیفهی دوم، به دست آوردند، و افزون بر اینها، در زمان خلیفهی سوم حقالسکوت نیز دریافت میکردند، و در کوفه و بصره مستغلاتی برای خود فراهم کرده بودند، و با داد و دهشها، نیروهایی در آن جا داشتند، نخست از امیرالمومنین خواستند که آنان را در کار خلافت شریک سازد، چون امیرالمومنین نپذیرفت، پیشنهاد کردند که استانداری بصره و کوفه را به آنان دهد، و چون امام میدانست که این کار زمینهای برای فراهم ساختن نیروی بیشتر و پایگاه قدرت و سرانجام جدا کردن آن مناطق از حکومت مرکزی است، با این پیشنهاد هم موافقت نکرد. تا این که برای گزاردن حج عمره اجازهی خروج خواستند، و امام با این که احساس کرده بود که این سفر هم بهانهای بیش نیست، به شرط این که دوباره با او پیمان وفاداری ببندند، با درخواست آنان موافقت کرد. آنان به مکه رفتند و با ضد انقلاب و مخالفان امام و عوامل فراری عثمان همدست شدند و با شکستن پیمان برای جنگ با امیرالمومنین عازم بصره شدند. از این روی به آنان «پیمانشکنان» یا «ناکثین» میگویند. و چون در این جنگ عایشه همسر پیامبر را به منظور کشانیدن ناآگاهان به جنگ با امام با خود همراه ساختند، و عایشه در این جنگ در کجاوه بر شتری سوار بود و مانند پرچم جنگ به جنگجویان انگیزهی پایداری میبخشید، و تا شتر پی نشد جنگ هم به پایان نرسید، به جنگ «جمل» مشهور گردید.
امیرالمومنین ولایت و سرپرستی امور مردم را وسیلهای میداند برای از میان برداشتن باطل و حاکم کردن حق، لذا هرگز اجازه نمیدهد که برای رسیدن به چنین هدف مقدس، از وسائل و ابزار ناپاک و ناشایست سود جویند، زیرا در آن صورت بر خلاف مقصد و منظوری که دارد ره پیموده است و به اصطلاح، نقض غرض میشود.
عبدالله بن عباس، پسر عمو و یار نزدیک امیرالمومنین، میگوید در ذی قار به نزد امیرالمومنین رفتم، به وصله کردن کفش خود سرگرم بود. مرا که دید پرسید: بهای این کفش چه مبلغ است؟ گفتم: هیچ بهایی ندارد. گفت:
«و الله لهی احب الی من امرتکم، الا ان اقیم حقا، او ادفع باطلا!» [62].
به خدا سوگند این جفت کفش بیارزش را از زمامداری شما بیشتر دوست دارم، مگر اینکه بوسیلهی زمامداریتان بتوانم حقی را بر پای دارم و به اجرا درآورم، یا باطلی را از سر راه بردارم!
ابن عباس میگوید: آنگاه امیرالمومنین از جای خود بیرون آمد و برای مردم سخنانی بدین شرح ایراد کرد:
«ان الله بعث محمدا، صلی الله علیه و آله و لیس احد من العرب یقرا کتابا و لا یدعی نبوه، فساق الناس حتی بواهم محلتهم و بلغهم منجاتهم، فاستقامت قناتهم و اطمانت صفاتهم. [63].
بیگمان خدا محمد، صلی الله علیه و آله، را در هنگامی به پیامبری فرستاد که از اعراب هیچ یک نه میتوانست نوشتهای و کتابی را بخواند و نه ادعای پیامبری میکردند، پس پیامبر گرامی مردم را از پرتگاهی تیره به پیش راند تا اینکه همگی را در جایگاه شایستهی انسانی جای داد و به آرامشگاه رستگاری رسانید، در نتیجه نیرویی به دست آوردند و کار نابسامان آنان به سامان رسید و ناپایداری بنیادیشان آرام گرفت و پایدار گردید.
«اما و الله ان کنت لفی ساقتها، حتی تولت بحذا فیرها، ما عجزت و لا جبنت و ان مسیری هذا لمثلها، فلا نقبن الباطل حتی یخرج الحق من جنبه.» [64].
هان به خدا سوگند که من در پیشاپیش سپاه اسلام اعراب را از پرتگاه باطلشان به پیش میراندم تا اینکه همگی پشت کردند و پا به فرار گذاشتند، در این نبرد هرگز نه احساس ناتوانی کردم نه بیم و هراسی به خود راه دادم و اکنون نیز در این نبرد همانگونه هستم، بی هیچ ترس و تردیدی شکم باطل را از هم میشکافم، تا حق از پهلوی آن بیرون بیاید!
آری امیرالمومنین با همان ایمان پرشور به اسلام و آگاهی ژرف به قرآن که در زمان رسول خدا از خود نشان میداد و در جنگهای بدر و احد و خیبر و طائف پرچمدار و قهرمان بود، در جنگ با پیمان شکنان و برندگان اموال عمومی و خورندگان حق مردم و ستمگران و کوتهبینان و منحرفان نیز با بینش کامل و آهنگ استوار، بیهیچ تردید و ترس و سازش، میجنگد تا حق را از لابلای پوششهای باطل و اغراض و امیال هواداران باطل بیرون بیاورد و به صاحبانش بسپارد.
اما دریغ که یاران نزدیک پیامبر گرامی و کسانی که در روزگاران گذشته پیشینهی درخشانی در یاری به اسلام و مسلمانان داشتند، گرفتار هواپرستی و خودخواهی و دنیا طلبی و زر اندوزی و مقام جوئی شده با آگاهی از حقانیت امام، به نبردی داخلی با او کشیده میشوند و برای جلب تودهی نا آگاه و شخصیت پرست که سابقه و قدرت و ثروت را میزان ارزشها و حقانیت میدانند، همسر پیامبر را با خود همراه کرده به سوی بصره که پایگاهی برای آنان، یعنی طلحه و زبیر بود به راه افتادند. همینکه امام از این خبر وحشت اثر آگاه شد گفت:
«ان الله بعث رسولا هادیا بکتاب ناطق و امر قائم، لا یهلک عنه الا هالک. و ان المبتدعات المشبهات هن المهلکات الا ما حفظ الله منها. و ان فی سلطان الله عصمه لامرکم، فاعطوه طاعتکم غیر ملومه و لا مستکره بها. و الله لتفعلن او لینقلن الله عنکم سلطان الاسلام، ثم لا ینقله الیکم ابدا حتی یارز الامر الی غیرکم.» [65].
بیگمان خدا پیامبری فرستاد که با کتابی گویا و امری پابرجا هدایت کننده بود، جز شخصی که خواستار نابودی و بیچارگیست، کسی از طریق آن نابود نمیشود. و بیهیچ شکی، عوامل نابود کننده همان کارهای نو بیپایه در دین و قانون آفرینش و امور شبههبرانگیز و آمیزندهی حق با باطل است، مگر اینکه خدا انسان را از شر آنها نگاهداری کند. و تردیدی نیست که ایمان آوردن به قدرت مطلقهی الله، پاسداری امور اعتقادی و اجتماعی شما است، پس زمام فرمانبرداری خود را، خالصانه و با میل و رغبت به خدا بسپارید. نه آنچنان که به علت نفاق و دورویی قابل سرزنش شدید باشد و نه از روی اجبار و بیمیلی باشد. سوگند به خدا باید چنین کنید و گرنه خدا قدرت اسلام را از دست شما بیرون برده به دیگری میسپارد و دیگر هرگز به شما سپرده نخواهد شد تا اینکه سر رشتهی امور به دیگران باز گردد.
در این بخش از سخن، امیرالمومنین معیارها و میزانهای روشن قرآنی و سنت و آموزشهای آشکار پیامبر بزرگ اسلام را نشان میدهد که هر کس بدانها چنگ زند دچار گمراهی و نابودی نمیشود، بلکه عوامل نابود کننده خواستهای تازهایست که از هواها و غرضهای افراد سرچشمه میگیرد و در سنتهای الهی و قوانین حاکم بر جهان آفرینش ریشه ندارد و باطل خود را چنان با حق در آمیختهاند که تشخیص آنها برای کسانی که شخصیت پرست هستند و حق را معیار تشخیص خود قرار ندادهاند شبههناک و دشوار است، مگر کسانی که پس از افتادن به دنبال چنین عواملی، به محض آگاه شدن باز گردند و به سوی حق گرایند و خود را در حفظ و حراست خدای حکیم و توبهپذیر و مهربان قرار دهند.
آنگاه وسیلهی استواری و پایداری در عقیده و ایمان و در نتیجه امور گوناگون سیاسی و اقتصادی و اجتماعی زندگی را، رفتن به زیر پرچم بر افراشتهی الله معرفی میکند، همان قدرتی که نگهدارندهی انسان از فروافتادن در پرتگاه خود پرستیها، شخصیت پرستیها، اختلافات اجتماعی، بحرانهای سیاسی، نابسامانیهای اقتصادی و تیرهروزیهای بشری است. انسانی که با آگاهی و اراده و اختیار بدین قدرت ایمان آورد باید پیوسته فرمانهایش را بپذیرد و به کار بندد تا نعمت انسانیت و راه رشد و همبستگی را از دست ندهد و گرنه همهی این نعمتها بر اثر ناسپاسی و نافرمانی از دست مردمی بیرون رفته به دست مردمی سپاسگزار و فرمانبردار میافتد و دیگر هرگز بدان نتوان رسید.
و در دنبالهی این سخن حکیمانه و قانون آموزنده میگوید:
«ان هولاء قد تمالووا علی سخطه امارتی و ساصبر مالم اخف علی جماعتکم، فانهم ان تمموا علی فیاله هذا الرای انقطع نظام المسلمین. و انما طلبوا هذه الدنیا حسدا لمن افاءها الله علیه، فارادوا رد الامور علی ادبارها. و لکم علینا العمل بکتاب الله تعالی و سیره رسول الله، صلی الله علیه و آله و القیام بحقه و النعش لسنته.» [66].
بیگمان آن دار و دسته در خشم و کینه نسبت به فرمانروایی من با هم متحد شدهاند و تا هنگامی که از این اتحاد علیه جمعیت شما مردم نترسیدهام در برابرشان شکیبایی و پایداری نشان خواهم داد، زیرا اگر آنان به اجرا و تکمیل آن نظر ناتوان و اندیشهی سست تصمیم گرفتند نظام به هم پیوستهی مسلمانان را از هم گسیختهاند. آنان تنها بدان جهت خواستار این دنیا شدهاند که نسبت به کسی که خدا آن را بدو واگذاشته است حسد میورزند و در نتیجه خواستار باز گردانیدن امور به واپس خود گردیدهاند. در چنین موقعیت شما حق دارید که از ما بخواهید: بر پایهی کتاب خدای متعال و شیوهی عمل رسول خدا (ص) عمل کنیم و برای اجرای حقش بر پای خیزیم و به منظور بالا بردن و برافراشتن سنتش دست به کار شویم.
دار و دستهی جمل، با اینکه از یاران نزدیک پیامبر گرامی بودند و در راه گسترش اسلام فداکاریها از خود نشان داده بودند، لیکن دنیا خواهی و حسادت نسبت به امیرالمومنین باعث گمراهیشان شد و با لشکر کشی علیه امام، چنان پراکندگی و اختلافی در میان مسلمانان به وجود آوردند که هرگز از میان نرفت. با این اقدام خواستار بازگشت به دورهی امتیازات و ثروت اندوزی و مال مردم خوری و ریاست خود و دار و دستهی خاص خود بودند.
امیرالمومنین، در میان همهی رهبران جهان، مذهبی و غیر مذهبی، تنها کسی بود که پیش از رسیدن به قدرت و به دست گرفتن مسوولیت، محافظه کار بود و پیوسته در حفظ و حراست اسلام و اصول اعتقادی مکتب و نگهداشت نظام و وحدت مسلمانان میکوشید و پس از رسیدن به قدرت و به دست گرفتن مسوولیت ولایت و سرپرستی مردم، به صورت یک انقلابی اصولی و سازش ناپذیر در آمد. به همین جهت در ضمن فرمان کشور داری مفصلی که به مالک اشتر میدهد، چنین میگوید:
«و لیکن احب الامور الیک او سطها فی الحق و اعمها فی العدل و اجمعها لرضی الرعیه، فان سخط العامه یجحف برضی الخاصه و ان سخط الخاصه یغتفر مع رضی العامه.» [67].
باید از همهی کارها دوست داشتنیتر برای تو کاری باشد که در جهت حق از همهی آنها مستقیمتر و رساتر و در جهت دادگری از همهی آنها در بر گیرندهتر و برای فراهم کردن خوشنودی مردم از همهی کارها جامعتر باشد، زیرا خشم تودهی مردم اثر و ارزش خوشنودی افراد ویژه و نزدیک را از میان میبرد، لیکن خشم ویژگان و نزدیکان با وجود فراهم بودن خوشنودی همگان قابل چشم پوشی است!
«و لیس احد من الرعیه اثقل علی الوالی موونه فی الرخاء و اقل معونه له فی البلاء و اکره للانصاف و اسال بالالحاف و اقل شکرا عند الاعطاء و ابطا عذرا عند المنع و اضعف صبرا عند ملمات الدهر، من اهل الخاصه.
و انما عماد الدین و جماع المسلمین و العده للاعداء، العامه من الامه، فلیکن صغوک لهم و میلک معهم.» [68].
از میان مردم هیچکس: سنگین هزینهتر بر دوش زمامدار در روزگار آسایش، کم یاری کنندهتر به زمامدار در هنگام سختی و آزمایش، از همگان اکراه دارتر در برابر انصاف در دهش، و پر چانهتر و با اصرار بیشتر به موقع خواهش، کم سپاستر در هنگام دادن، عذر دیرپذیرتر به موقع نگرفتن و ندادن، و ناشکیباتر و نا پایدارتر از دیگران در برابر پیشامدهای ناملایم روزگار، از ویژگان و نزدیکان نیست.
بیگمان تنها ستون نگهدارندهی دین و جمعیت انبوه تودهی مسلمین و ساز و سپاه در برابر دشمنان آیین، تودههای امت میباشند، پس باید همهی توجه و نگرشت به سوی آنان باشد و گرایشت همراه با آنان.
امام پیوسته در سراسر زندگی خود، با مردم زیست، برای مردم نگریست و به سود مردم به هر اقدامی دست یازید.
در برابر ستمگران و مال مردم خوران و حق مردمبران بسی سختگیر و برای ستمرسیدگان و محرومان و بیچارگان بسی یار و دستگیر بود.
دار و دستهی پیمانشکن جمل و برندگان اموال عمومی و آزمندان و کینهتوزان و حسدورزان، عدهای نا آگاه را گرد آورده نخست بصرهی بیدفاع را گرفتند و بیتالمال آنجا را به ناحق تصرف کرده با پول آن عدهای را برای جنگیدن با امام به مزد گرفتند و خریدند و سر و صدای فراوان به راه انداختند. امیرالمومنین پس از مذاکرات بسیار برای بازگردانیدن آنان به راه حق، وقتی دید تنها زبیر، بر اثر یادآوری وی، به یاد حق افتاد و از میدان بیرون رفت و دیگران با پافشاری بر روی باطل خود همچنان ایستادهاند، به ناچار با آنان جنگید و به شکست و فراری سراسر خواری انداخت. سپس وارد بصره شده دربارهی این افراد چنین گفت:
«قد ارعدوا و ابرقوا و مع هذین الامرین الفشل و لسنا نرعد حتی نوقع و لا نسیل حتی نمطر.» [69].
دشمنان ما چون تندر به فریاد بر آمدند و چون آذرخش آتش افروزی کردند و با همهی اینها جز شکست بهرهای نبردند، ما تا بر سر دشمن فرود نیامدهایم چون تندر فریاد نمیزنیم و تا نباریدهایم سیل به راه نمیاندازیم.
آری هیاهوی بسیار و سر و صدای تبلیغات، همیشه برای جا انداختن باطل در ذهن و اندیشهی نا آگاهان است و چون باطل بر طبق اراده و مشیت خداوندی محکوم به نابودی است، سرانجامش شکست است. و کسی که بر مسیر حق گام برمیدارد، نیازی به هیاهو و تبلیغات و شعار میان تهی ندارد و پیروزیش پس از عمل خود بر همگان روشن میگردد و زبانی گویاتر از تبلیغات دارد.
و نیز دربارهی روحیه و روش دشمنان و دربارهی خود میفرماید:
«الا و ان الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله و ان معی لبصیرتی، مالبست علی نفسی و لا لبس علی. و ایم الله لا فرطن لهم حوضا انا ماتحه، لا یصدرون عنه و لا یعودون الیه.» [70].
هان آگاه شوید که شیطان دار و دستهی خود را گرد آورده سواره و پیادهاش را فراخوانده است و بیهیچ تردیدی بینش ژرف من در اختیارم میباشد، نه هرگز به گونهای رفتار کردهام که حقیقت بر خودم پوشیده بماند و نه دیگران توانستهاند مرا دچار تیرگی و سردرگمی کنند. و سوگند به خدا چنان حوضی برای آنان از آب لبریز کنم و خود آب آن را تا آخرین قطره بیرون کشم که نتوانند از آن بیرون آمد و نه بدان سوی بازگردند.
امیرالمومنین نزدیک به یک ماه در بصره ماند و کارها را سر و سامان داد و به وضع مردم رسید و در سراسر این یک ماه به مردم آگاهی بخشید و حقایق قرآن و سنت پیامبر گرامی اسلام را بدانان یادآوری کرد و آنچه را نمیدانستند و بایسته بود، بدانان آموخت و در ماه رجب سال سی و ششم به کوفه رفت.
از او پرسیدند: یا امیرالمومنین، کاخ فرمانداری را برایت آماده کنیم؟
فرمود:خیر، کاخ نشینی فساد به بار میآورد، محلی در میدان شهر برای من فراهم کنید.